میگفت شوهرم معتاده ...

دوباره بلند شدم برم زنگ بزنم و بگم که فاکتور گروهی موج... 

تو پله ها نشسته بود ! تا چشمش به من افتاد اشک از رو گونه ها سرازیر شد ... سلام کردم

چند لحظه نشستم ... گفتم چی شده ...

گفت هیچی ... فقط بهت میگم که ازدواج مثه آتیشه!

هنوز هم آثار خشگلی دوران خوش یا ناخوش جونی تو صورتشه ...

میگفت : سر دخترم که حامله بودم رفتم شهرستان خونه مامانم ... 13 سال پیش ... من نبودم برگشتم دیدم معتادشده ... با هزار جون کندن بعد از 8 سال گذاشت کنار ... 5 سال پاک بود ... اما دوباره شروع کرده ...از همون وقتا بود که اومدم تو خوابگاهها واسه نظافت و ... میگفت: هیچ کسی حتی بچه هام نمی دونن ... فک میکنن من کارمند دانشگام . !

میگفت : شوهرم رفته شهرستان ... و داره آبرو ریزی میکنه ! هر چی این مدت من آبرو داری کردم ... ... ...

میگفت : گاهی به روپشت بوم یا کنار بله های خوابگاه به پایین  نگاه میکنم ... میخوام خودمو پرت کنم پایین ... اما میگم بچه هام چی میشن !

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

خدایا من ناشکرم ... خیلی ... یادم میره که چقدر در راحتی زندگی میکنم و دغدغم شاید ...

 

 






گزارش تخلف
بعدی